صلیب بیوفائی
ستمکارانه بشکستی
فروغ خواستن را در نگاه من
گسستی و پراکندی
تمام واژ ه های مهر و مهربانی را
نترسیدی ز آه من؟
غزل آواره شد
همراه یکدنیا قصیده
محبت را
تو حلق آویز کردی
کشیدی بر صلیب بیوفائی
عشق خونین را
ستمکارانه در مسلخ
بریدی حلق باریک محبت را
ستمهای تو شد سرمایه ی عمر تباه من
کدامین روز خواهی گفت پاسخ
این ستمهارا ؟
نمیدانم.
تو میدانی؟
محمود انصاری کلیبری ( محمود )
درباره این سایت