آن شب طوفان بود،
سرد و بوران بود ،
ابر میبارید ، زمین حیران بود ،
پُل ها شکستند ،
آسمان هم ریخت !
سیلاب ِ مرعوب ، از شور ِ بلوا
جا به ردِّ ِ پا ، در مسیر ِ رود
به مانعی خورد ، راه خود گم کرد
گیج در پیچِ ، خیس ِهرکوچه
دنبال یک راه ،
تا به دریای ، این داستان بود
شاید میترسید
چونان که طفلی ، مفقود گشته
درپی مادر ، سوی خیابان بود
خانه تنهایی ، خود میزبان بود
آغوشی گشود .
در چشم خانه ، سیلاب اما ،
بس هراسان بود !
شاید می ترسید
راهی جانگزا ، پیش ِ رو میدید!
لایه لایه گِل ،
تحفه ای رنگین ، از میهمان بود
انگاره ای بود ، در هم از هر رنگ
گِلی ِ تاریک ، گِلی ِ روشن !
آمیزهی ترس ، همراه با غم
نقش بر دیوار ، روی ایوان بود
بید مجنون شد ، در ته خانه
شاخه میشست و
در غم رستاک ، از هجوم ِ آب
سر تکان میداد ،
نوحه میخواند و هم پریشان بود
با تکان های ، بیدرنگ ِ خود ،
فریاد میزد.
غصه دار ِ این ، درد و جولان بود
هرکوبهی ِ آب ، بر دل خانه
چون کوبشی بر ، طبل ِ عدم بود !
قلبم دمادم ، هی فرو میریخت
من مانده بودم با خانه ای آب
من مانده بودم همراه وهمی !
سایه ای بیتاب !
سایه غمین بود ! سر در گریبان
شاید به فکر ِ ، پس از طوفان بود !
آن شب که این خواب ، تو را میربود ،
همراه گشتی ، بر سریر ِ رود ،
خواندی به ساز و همراهی باد : بدرود ، بدرود !
عطر ِ رُزِ مرگ در کهکشان بود
آنشب برایم ، پُر از تنهایی ،
در فکر بودم ، برای فردا
هر ثانیه اش ، که بی پایان بود !
آن شب طوفان بود!
#سپیده_ط
درباره این سایت