ای سایه های تیره ، که امروز ، بیخبر
به آبی دریا فتاده اید
آن ماهیان مانده به تاربک باتلاق
شب تا سحر
فریاد میزنندکه ما تشنه مانده ایم
در تند با وحشی صحرای چاک چاک
آن زردهای خشک
بیتاب و ملتهب
با پای زخمی و خونین
بهرسو دویده اند
در روی خاک پاک
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
ای آفتاب در کجای جهان ایستاده ای ؟
که در این جنگل سیاه
تنها به شاخه های بلند درختها
از صبح تا غروب تو پرتو می افکنی
صحرای خشک و چمنزار ، یکصدا
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
ای چشمه ، آگهی تو که در شهر خشک ما
یک قطره آب نیست
زان رود های خروشان این وطن
یک بستر تکیده و خشکیده مانده است
آن قلوه سنگهای کف رودخانه ها
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
ای لاله های سرخ فروخفته ، بنگرید
کان صخره های سخت
بکباره ، سفره ی آب زلال را
میراث خویش تصور نموده اند
غافل ز تشنگان که به یکباره ، همصدا
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
ای قطره ها ، از ابر تیره بریزید این زمان
جاری شوید در رگ این دشت تشنه لب
چون سیل بی امان و خروشان
یک لحظه بشنوید که آن بچه ماهیان
و آن قلوه سنگها
وآن بوته های خشک بیابان
از عمق سینه ی خشکیده از عطش
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
اما دریغ و درد که در پای صخره ها
در زیر آسمان خالی و خاموش و بیکران
گویا در این زمان ، به گوش خداهم نمیرسد
(محمود) ضجه های دلخراش جهانی که هم نوا
فریاد میزنند که ما تشنه مانده ایم
که ما تشنه مانده ایم
محمود انصاری کلیبری ( محمود )
درباره این سایت